چترخیس رها
پیش تر نوشت: اینها تراوشات ذهن تقریبا بیمار و رنج دیده ی منه عاشقی بستن ِ یک دل به نم ِ چشم ِدل انگیز ِتو بود تو همان آن بودی؟ دل خسته نوشت: آهای تویی که فروختی منو فردای منو به آرامش ِ امروزت! با تو ام
اگه میخواید راحت باشید و ذهنتون درگیرنشه نه به عنوان یک شعر و نه بعنوان یک متن ادبی این پستو بخونید...
دنبال قافیه و وزن و ردیف هم نگردید چون نداره...هی دنبال ایرادهای نگارشی و ویرایشی وفرمایشی هم نباشید...اینا دل نوشته اند
دل هم که میدونید حرف ِ آدمیزاده سرش نمیشه که اگه سرش میشد این نبود حال و روزش...
عاشقی باختن ِ دل به غم ِ بی خود ِپاییز ِتو بود
تو که با داشتن ِ امروزت
همه ی فرداهایم را
دادی بر باد
تو که در دستانت هیچ نبود
نه گل ِ یاس نه میخک ونه حتی یک برگ
اما
به امید قفسی از دل ِ خوش
که به آن خوش بودی
-نه که دلخوش بودی!-
من ِدلبسته به فردایت را
به همان آرامش
به همان یک ارزن امروزت بفروختی
و چه ارزان دادی
دل و فردای من ِدلباخته به دیروزت
به فقط امروزت!...
نه نگو آن بودی
تو همه جان بودی
وه نمیدانستم
که چه نادان بودی
خسته ام از تب ِ داشتن ِترسویی
که به بادم بر داد
که دلم داد به باد
وخودش یاد مباد
که چه سرخوش بودم
که به او خوش بودم
بلی نا خوش بودم
ولی عاشق بودم...
خود ِتو
خیلی نامردی...
:قالبساز: :بهاربیست: |