چترخیس رها
باهاش قهرم! حراج... چوب حراج را وقتی به دلم زدم که از حراجی دیگری انتخابت را کرده بودی!!!
دیگه دوست ندارم نگام به نگاش بیفته!
آخه دیگه پررو شدن هم یه حدی داره!
اول دوساعت بهم خندیده بعد صاف صاف تو چشمام نگاه کرده میگه:
"این چه ریخت و شکلیه برا خودت درست کردی؟راه بهتری برای خندوندن مردم پیدا نکردی؟"
دلم میخواست با پشت دست بخوابونم زیر گوشش!...
چرا نزدم؟
خب برای اینکه عقل هم خوب چیزیه... اگه میزدم دست خودم درد میگرفت!
حالا قهر بودنم با اون به جهنم دلم برای آینه ی خونه مون تنگ شده... آخه از وقتی که باهاش قهرم دیگه جلوی آینه نرفتم!
چرا؟
برای اینکه اون روز وقتی جلوی آینه داشتم آماده میشدم برم بیرون،بهم خندید و اون حرفارو زد...
راستش میدونی چیه من اون روز با خودم حرفم شد...
من با خودم قهرم!
:قالبساز: :بهاربیست: |