سفارش تبلیغ
صبا ویژن


چترخیس رها

البته نردبون خدا لزوما به سمت آسمون نیست اما هیچ تصویری گویاتر از این پیدا نکردم!
تا حالا شده دلت لک بزنه برا دیدن آسمون؟!دلت تنگ بشه برا چشمک ِ ستاره ها؟!دیشب یه همچین حالی داشتم دلم هوای آسمونو کرده بود.
 نیمه های شب بود که دیگه طاقت نیاوردم.
برای اینکه کسی بیدار نشه پاورچین پاورچین قدم برداشتم و درو باز کردم و پریدم توحیاط. مث ندید بدیدا به آسمون نگاه میکردم.
مث کسیکه تو انفرادی بوده و بعد از چند روز برا اولین بار ِ که داره آسمونو میبینه.فقط نگاه میکردم . لبریز بودم از حسّ تماشا.
اما چندتا ستاره بیشتر تو آسمون نبود .

کمی بیشتر خیره شدم به آسمون تا سیر بشم ؛اماانگار یه چیزی کم بود .اصلا انگار بیشتر دلم گرفت. بیشتر دلتنگ شدم.
هی این سوال توی ذهنم میرفت و میومد: یعنی آسمون همینقدره؟ابری که نیست هوا پس بقیه ی ستاره ها کجان؟پس ماه کو؟
باخودم گفتم :با این شانسی که من دارم حتما امشب ماه نیومده؟
خندم گرفت.

 - انیشتین ماه هرشب تو آسمونه ایراد از آسمون ِ خونه ی شماست . بگرد پیداش کن.
گوشه به گوشه ی حیاط وایسادم وامتحان کردم .روی پنجه ی پا می ایستادم تا کمی قدّم بلند تر بشه تا بلکه ماه رو پیدا کنم . اما نبود که نبود.
حرصم گرفت شروع کردم به بد و بیراه گفتن به ساختمونا. آخه مطمئن بودم  ماه پشت یکی از این ساختمونای بدقواره ی بدترکیب ِ نکره ست.
انقد بلند ساختن این ساختمونارو که نمیشه آسمونو کامل دید و حظشو برد.دلم گرفت .
 -چقدر سهمم از آسمون ِ خدا کمه!
بچه که بودم سهمم بیشتر از اینا بود. تقریبا تمام آسمونو میدیدم توحیاط.
اما حالا که بزرگتر شدم و قد کشیدم بجای اینکه بتونم آسمونو کاملتر ببینم برعکس،سهمم کمتر شده .
لجم گرفت.  دنبال یه چیزی میگشتم که بذارم زیر پام تا قدّم بلندتر بشه تا سهمم بیشتر بشه ...قانع نبودم به  یه وجب از آسمون.
 دلم همه ی آسمونو میخواست.
چشمم افتاد به نردبون ِ چوبی ِ گوشه ی حیاط. با هزار زور و زحمت نردبونو آوردم تکیه اش دادم به  دیوار .ازش بالا رفتم.رفتم که برسم به پشت بوم. تا سهممو بیشتر کنم از آسمون!
جاتون خالی از اون بالا ستاره ها خیلی خوب پیدا بودند.
ماه رو هم پیدا کردم؛ پرنورو باغرور ؛
به خودم گفتم : دیدی ماه قرارشو با آسمون از یاد نمیبره و هرشب میاد؟!
یه دل سیر آسمونو نگاه کردم. خوشحال بودم که تسلیم شرایط نشدم، که سهممو زیاد کردم .تو شادی ِ داشتن  ِ آسمون غرق بودم که یهو چشمم افتاد به نردبون.
همونی که ازش بالا اومدم یه نردبون ِ چوبی ِ زوار دررفته که افتاده بود گوشه ی حیاط و هیشکی بهش توجه نمیکرد.
همونی که داداشم میگفت اگه بذاریم دم ِ در، شهرداری(آشغالی) هم نمی بَرَدِش !
حالا داداشم کجاست که ببینه همون نردبون تونست سهممو از آسمون پس بگیره!!

کاش یه نردبونی هم بود -هرچند چوبی و زواردرفته-که وقتی احساس میکردم سهمم از محبت ِخدا ، از خود ِ خدا کمه ازش بالا میرفتم تا تمام وکمال ببینم محبت ِ خدارو.
تابفهمم که خودم که این دیوارهای بلندی که دور ِ دلم مث حصار قدکشیده ،سهممو کم کرده از خدا، از محبت ِ خدا؛
وگرنه محبت ِخدا مث آسمونه ، وسیع و گسترده ...همیشه هست.

راستی نردبونی که بتونه سهممو از خدا ، از تماشاکردن ِخدا بیشتر بکنه کجاست؟
چرا دنبالش نمیگردم؟ چرا ازش بالا نمیرم؟ نکنه هنوز اونقدری که باید دلم هواشو نکرده که دنبال ِنردبون نیستم برا دیدنش؟
نکنه نردبون ِخدارو گذاشتم بیرون و منتظرم که شهرداری بیاد و ببره؟؟؟!!!   


نوشته شده در دوشنبه 89/12/2ساعت 7:39 عصر توسط رهارستگار نظرات ( ) | |

<      1   2      

:قالبساز: :بهاربیست:

 فال حافظ - فروشگاه اینترنتی - قالب وبلاگ