سفارش تبلیغ
صبا ویژن


چترخیس رها

پیش تر نوشت: اینها تراوشات ذهن تقریبا بیمار و رنج دیده ی منه
اگه میخواید راحت باشید و ذهنتون درگیرنشه  نه به عنوان یک شعر و نه بعنوان یک متن ادبی این پستو بخونید...
دنبال قافیه و وزن و ردیف هم نگردید چون نداره...هی دنبال ایرادهای نگارشی و ویرایشی وفرمایشی هم نباشید...اینا دل نوشته اند
دل هم که میدونید حرف ِ آدمیزاده سرش نمیشه که اگه سرش میشد این نبود حال و روزش...

عاشقی بستن ِ یک دل به نم ِ چشم ِدل انگیز ِتو بود
عاشقی باختن ِ دل به غم ِ بی خود ِپاییز ِتو بود
تو که با داشتن ِ امروزت
همه ی فرداهایم را
دادی بر باد
تو که در دستانت هیچ نبود
نه گل ِ یاس نه میخک ونه حتی یک برگ
اما
به امید قفسی از دل ِ خوش
که به آن خوش بودی
-نه که دلخوش بودی!-
من ِدلبسته به فردایت را
به همان آرامش
به همان یک ارزن امروزت بفروختی
و چه ارزان دادی
دل و فردای من  ِدلباخته به دیروزت 
به فقط امروزت!...

تو همان آن بودی؟
نه نگو آن بودی
تو همه جان بودی
وه نمیدانستم
 که چه نادان بودی
خسته ام از تب ِ داشتن ِترسویی
که به بادم بر داد
که دلم داد به باد
وخودش یاد مباد
که چه سرخوش بودم
که به او خوش بودم
بلی نا خوش بودم
ولی عاشق بودم...

دل خسته نوشت: آهای تویی که فروختی منو فردای منو به آرامش ِ  امروزت! با تو ام
خود ِتو
خیلی نامردی...


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/8ساعت 10:0 عصر توسط رهارستگار نظرات ( ) | |


دیوار...

یک
دو
سه
چهار
چقدر دیوار هست اینجا...
بیزارم از این دیوارها از این همه فاصله...از این همه خط های عمودی و افقی که در حجم ِ خود محبوسم کرده اند.
کاش همه ی این خط ها موازی بودند...
موازی بودند تا حجمی بوجود نمی آمد.
تا حبس نمیشدم، تا فریادم نمی شکست در هوای خفه ی این خطوط پی در پی و شکسته....


همان حوالی نوشت:پرم از صدا...لبریزم از حرفهایی که نمی دانم کجا و به چه بهانه ای فریادش کنم...

نبودنمو ببخشید این روزا سرم خیلی شلوغه .
یک سری اتفاقات توی دنیای واقعی  دست به دست  هم داده که دیگه وقتی برای این دنیای مجازی باقی نمیذاره.

محتاج دعای همتون هستم. 


نوشته شده در یکشنبه 90/2/4ساعت 8:49 عصر توسط رهارستگار نظرات ( ) | |


:قالبساز: :بهاربیست:

 فال حافظ - فروشگاه اینترنتی - قالب وبلاگ